او بهارست و بهاری میکند
میدانم که میآیی
چه غم دارم ز تنهایی میباری
چو ابر بهار میشویی از دل غبار
میتابی چون آفتاب
میربایی از دیده خواب
میرسد با بانگ صبح
از سوی او آن نسیم جانفزای
کوی او گر دل من بیقراری میکند
او بهارست و بهاری میکند
میدانم که میآیی
چه غم دارم ز تنهایی
شب هجران شود کوتاه
رسد صبح امید از راه...
نظرات شما عزیزان: